اشعار شب اول محرم
اشعار درمورد شب اول محرم
همزمان با فرارسیدن ایام سوگواری سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)، ۴۰ قطعه شعر از شاعران آئینی برجسته و به نام کشور را با موضوع “حضرت مسلم(علیه السلام)”، به محبان آل الله (علیهم السلام) تقدیم می نماید.
زدرد غربت تو شهر،غرق آهم شد
نگاه گرمِ تو از دور در نگاهم شد
همین که نام تو بردم شکست دندانم
سلام دادم و تنها همین گناهم شد
چه زود مردم کوفه عمارتم دادند
بلند مرتبه قصری که قتلگاهم شد
وفای امت کوفی نماز مغرب بود
عشا نیامده این قوم سد راهم شد
فریب مردم پیمان شکن نباید خورد
میا که بیعت نامردمان سپاهم شد
تمام شهر مرا از امان خود راندند
به غیر خانه طوعه که سر پناهم شد
چه سخت غربت شب را به روز آوردم
زلال صورت ماهت،هلال ماهم شد
به این امید که گودال، قسمتت نشود
به کوچه ای ته گودال، حربگاهم شد
سرم قناره قصابخانه ها را دید
گمان کنم که همین با تو وعدگاهم شد
سخن ز کشتن وتمرین سر بریدن بود
و شاهد سخنی ناسزا الاهم شد
زگوشوار و گلوبند حرفها دارند
و بی حیا تر از این خصمِ روسیاهم شد
از این اراذل و اوباش هر چه می آید
زمان هرزگی دشمن تباهم شد
قسم به چادر زینب میا به کوفه حسین
که وقت غارت معجر دگر فراهم شد
ترا به فاطمه سوگند سیدی برگرد
که زخم سینه زهرا بدون مرهم شد
(محمود ژولیده)
اشعار/ شب اول محرم- حضرت مسلم(ع)
شانههای زخمیاش را هیچکس باور نداشت
بار غربت را کسی از روی دوشش بر نداشت
در نگاهش کوفه کوفه غربت و دلواپسی
عابر دلخسته جز تنهائیش یاور نداشت
بامهای خانههای مردم بیعتفروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت
میچکید از مشکهاشان جرعهجرعه تشنگی
نخلهاشان میوهای جز نیزه و خنجر نداشت
سنگها کمتر به پیشانی او پا میزدند
نسبتی نزدیک اگر با حضرت حیدر نداشت
روی گلگون و لبی پر خون و چشمانی کبود
سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت
سر سپردن در مسیر سربلندی سیرهاش
جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت
دخترش با دیدن بازارهای کوفه گفت
خوب شد بابای من در دست انگشتر نداشت
(یوسف رحیمی)
اشعار/ شب اول محرم- حضرت مسلم(ع)
با لب پاره؛ لب بام؛ سلامم به شما
تا بگیرد دلم آرام؛ سلامم به شما
آخر از عشق تو راهیّ سر دار شدم
ای علی زاده ببین میثم تمار شدم
باز هم شکر زن و بچّه ندیدند مرا
موقعی که وسط کوچه کشیدند مرا
هیچ کس نیست دگر دور و بر مسلم تو
بسته شد مثل علی بال و پر مسلم تو
سر عباس و پسرهات سلامت آقا
گر شکستند در این کوچه سر مسلم تو
قسمت این بود ؛ لبِ تشنه شهیدم بکنند
پیش مرگ جگرت شد جگر مسلم تو
لب من خشک و دو چشمم تر و قلبم سوزان
زده اند آتش بر خشک و تر مسلم تو
به فدای سر یک موی عزیزان تو باد
جان هر دو پسر دربه در مسلم تو
کاش می شد بنویسم که نیایی اینجا
که می آید به سر تو چه بلایی اینجا
حاصل این سفرت بی علی اصغر شدن است
بی برادر شدن و بی علی اکبر شدن است
همه ی ترسم از این است که مضطر بِشَوی
مثل این نائب دل سوخته ؛ بی سر بِشَوی
وای اگر گَرْد بر آیینه ی تو بنشیند
شمر با چکمه روی سینه ی تو بنشیند
وای اگر کار به توهین و جسارت بکشد
وای اگر خواهرتان بار اسارت بکشد
وای اگراهل و عیال تو زمین گیر شوند
دخترکهات پس از رفتن تو پیر شوند
بدنم نقش زمین است میا کوفه حسین
خواهش مسلمت این است میا کوفه حسین
(محمد قاسمی)
اشعار/ شب اول محرم- حضرت مسلم(ع)
اینجا رسیدهام که مرا مبتلا کنی
بر حال و روز نائب خود چشم وا کنی
ای دلبر غریب مبادا که لحظهای
بر وعدههای کوفیشان اعتنا کنی
این کوچهگردی عاقبتش درد سیلی است
باید به رنج فاطمهام مبتلا کنی
سنگم اگر زنند دل از تو نمیکنم
تا که ز لطف گوشهی چشمی به ما کنی
عید است ای حبیب، چه زیبا شود اگر
قربانی مِنای خودت را دعا کنی
اینجا که بار مرکبشان تیر و نیزه است
بهتر که فکر حنجر مهپارهها کنی
برگرد جان خواهرت آقا که دیر نیست
با خندههای “حرمله و شمر” تا کنی
تا فرصت است زیور آلالهها درآر
حاشا که دست دختر خود را رها کنی
ای کاش بهر دفن تن مُثلهمُثلهات
جای کفن تو فکر کمی بوریا کنی
خوب است از اضافی پیراهنی که هست
معجر برای دخترکان دست و پا کنی
آبی رسان برای لب شیرخواره ات
حالا که روی جانب کرب و بلا کنی
از روی نیزه هم به سر ما محل بده
دور از بزرگی است که ترک وفا کنی!
(احسان محسنی فر)
اشعار/ شب اول محرم- حضرت مسلم(ع)
از سـرِ دار به دلــدار نگـاهی دارد
آه این مرد چه چشمان پر آهی دارد
زیر لب زمزمه دارد که گرفتار شدم
به ره مکـه هر از گاه نگـاهی دارد
مثل حیدر دلش از کوفه به درد آمده است
روی بام است ولی میل به چاهی دارد
با لب پر ترکش غرق تمنا می گفت:
سخن آخر من، سوی تو راهی دارد؟
همه حرف من این است میا کوفه حسین
کوفـه بهر تو خیــالات تبــاهی دارد
همه بهر علی اصغر پی تیر سه پرند
یک نفر نیست بگوید چه گناهی دارد؟
تو به همراه خودت اهل و عیالی داری
کوفه امـا سر راه تو سپــاهی دارد
قصد دارند عزیـزان تو را خـوار کنند
پس نیا، که حرمت عزت و جاهی دارد
بیشتر از همه دلواپس زینب هستم
بیـن این قـوم مپنـدار پنــاهی دارد
الغرض اینکه بساط همه جور است نیا
سهمت از بیعتشان کنج تنور است نیا
(مصطفی هاشمی نسب)
اشعار/ شب اول محرم- حضرت مسلم(ع)
کاش میشد کسی سفید کند
پیش ارباب روی مسلم را
ببرد سوی او پیام مرا
بخرد آبروی مسلم را
ببرد سویش این خبر را که
کوفه در سر خیال ها دارد
سر بازار نیزه سازیشان
آه، خیلی برو بیا دارد
کوفیانی که دعوتت کردند
دربروی سفیر تو بستند
کوچه گردیست کار من اما
همه در خانه های خود هستند
کاش بودی نگاه میکردی
لبم از تشنگی ترک برداشت
هردری را زدم جواب شدم
مسلمت حال و روز مضطر داشت
کاش بودی نگاه میکردی
زیر این ماه راه میرفتم
کوچه در کوچه بغض میکردم
گاه و بیگاه راه میرفتم
کاش بودی نگاه میکردی
سهمم از کوفیان خیانت شد
از من بی پناه با سنگ و
آتش و طعنه ها ضیافت شد
سر دارالعماره ام اما
فکر خود نیستم به فکر توام
غصه ی غربت تورا دارم
زار و لبریز غم به فکر توام
کاش میشد که از همین حالا
زینب و دختر تو برگردد
قبل ازینکه اسیرشان بکنند
سوره کوثر تو برگردد
این جماعت به دست های اسیر
پیش مردم طناب میبندند
مشک هارا بگو که پر بکنند
که بروی تو آب میبندند
تیرهارا سه شعبه میسازند
تاکه بهتر سوی هدف بزنند
رسمشان است وقت صید شکار
رقص شادی کنند کف بزنند
یوسف کربلا دراین فکرم
رحم بر پاره پیرهن نکنند
لال گردد زبان من آقا
پیش زینب تورا کفن نکنند
(سید پوریا هاشمی)
اشعار/ شب اول محرم- حضرت مسلم(ع)
دهانم خشک و جسمم غرق خون و دیده دریایی
عجـب کـردند اهـل کوفـه از مهمان پذیرایی
همانهایی که در این شهر گرداندند رو از من
فـراز بامهــا در چشمشـان گشتـم تمـاشایی
سـرم را بـرد قاتـل هدیـه از بهــر عبیــدالله
تنـم در کوچههــا گردیـده گـرم راهپیمایـی
به جسم تا که ممکن بود آمد زخم روی زخم
نبــودی کوفیــان را بیشتــر از ایـن توانـایی
رسیـده ضربههــا بـر سینـه و پهلـو و بازویم
بیا بنگر که مسلم پـای تـا سر گشتـه زهرایی
از آن ترسم که چـونآیـی نبینم ماه رویت را
ز بس از چشـم گریانـم عطش بگرفته بینایی
اگر چه رنگ خون زیباست بر روی شهید اما
تماشا کن که روی من به خون بخشیده زیبایی
تمـام شب کنـار کوچههـا تنهـا تو را دیدم
خـدا دانـد نکـردم لحظـهای احساس تنهایی
بیـا نامـردی و پستـی اهـل کوفــه را بنگـر
که بهر کشتن یک تن کند شهری صفآرایی
سزد «میثم» به یاد کام عطشان و لب خشکم
کند تا جان به تن دارد به اشکِ دیده، سقّایی
(غلامرضا سازگار)
اشعار/ شب اول محرم- حضرت مسلم(ع)
اینجا هزار حرمله در انتظار توست
آقا برای آمدنت کم شتاب کن
رحمی به روز من نه به روز رقیه کن
فکری به حال من نه به حال رباب کن
رحمی نمی کنند عزیزم به هیچ کس
حتی به تشنه ای که فقط شیر خواره است
در کوفه ای که وعده ی سوغات مردمش
تنها برای دخترکان گوشواره است
اینجا نیا که آخر سر چشم می زنند
این چشم ها به قامت آب آورت حسین
این دستها که دیده ام از کینه می برند
انگشت را به خاطر انگشترت حسین
برگرد جان من که نبینی ز بام ها
آتش کشیده اند سر و دست و شانه را
یا از فراز نیزه نبینی که می زنند
بر پیکر سه ساله ی تو تازیانه را
می ترسم از دمی که بیایند دختران
با گونه های زخمی و نیلوفری،میا
این شهر بی حیاست به جان سکینه ات
می ترسم از حرامی و بی معجری میا
(حسن لطفی)
اشعار/ شب اول محرم- حضرت مسلم(ع)
منم مسلم که اربابم حسین است
قرار قلب بی تابم حسین است
خوشم در راه حق عطشان بمیرم
چه بیم از تشنگی آبم حسین است
گروهی سیف آل هاشمم خواند
گل اسماء و القابم حسین است
سرم در پیش ظالم خم نگردد
بلی استاد آدابم حسین است
صفای هر گلی چندین صباح است
گُل تا حشر شادابم حسین است
بیا بر چشمم ای خواب شهادت
بخوان، لالائی خوابم حسین است
ندیدم بینتان گوهر شناسی
به او گویم، دُر نابم حسین است
تو باش ای آفتاب کوفه شاهد
که خورشید جهان تابم حسین است
قسم بر کعبه و میقات و زمزم
نماز و مُهر محرابم حسین است
حسین را یافتم در کشور دل
در آن کشور خدا یابم حسین است
پیامم بر عبیدالله این است
رئیس کل احبابم حسین است
بزن جلاد خائن گردنم را
به شهر جذبه جذابم حسین است
ز حزب و فرقه من خیری ندیدم
قوام قوم و احزابم حسین است
(ولی الله کلامی زنجانی)
اشعار/ شب اول محرم- حضرت مسلم(ع)
وقتی نفس از سینه ی بی تاب افتاد
با غربتم رنگ از رخ مهتاب افتاد
دیوار اصلا تکیه گاه حیدری هاست
انگار بعد از فاطمه این باب افتاد
سنگ صبوری نیست اینجاها برایم
هر کوچه را گشتم ولی نایاب افتاد
مهمان رسیدم حال و روزم این چنین شد
با یاد زینب از دو چشمم خواب افتاد
هرکس که بیعت داشت، زخمی کاری ام زد
از پیکرم دیگر توان و تاب افتاد
وقت وداع با چشم، عکسی را گرفتم
از روی تو حالا ترک بر قاب افتاد
اینجا هزاران گرز آوردند، یاد
پیشانی مردی که در محراب افتاد
دیشب سر دروازه ی این شهر بی درد
ناگاه چشمم بر دوتا قلاب افتاد
شکر خدا این پاره ی لب آبرو داد
وقتی که دندانم درون آب افتاد
فهمیدم اینجا ذبح، رسم خویش دارد
تا از کفم این کاسه ی خوناب افتاد
انگار که در جمعیت گمگشته ای داشت
جسمی که سوی عده ای قصاب افتاد
این سرنوشتش شد سلامی نیمه کاره
یک جسم بی سر ماند و تیزیه قناره…
(حبیب نیازی)
اشعار/ شب اول محرم- حضرت مسلم(ع)
باور نمی کردم گذرها را ببندند
من را که می بینند درها را ببندند
خورشید بودم زیر نور ماه رفتم
جان خودت تا صبح خیلی راه رفتم
در شهر کوفه کوچه گردی کم نکردم
این چند شب یک خواب راحت هم نکردم
من شیر بودم کوفه در زنجیرم انداخت
این کوچه های تنگ آخر گیرم انداخت
امروز جان دادم اگر جانت سلامت
دندان من افتاد دندانت سلامت
حالا که می آیی کفن بردار حتما
ای یوسف من پیرهن بردار حتما
حالا که می آیی ستاره کم بیاور
با دخترانت گوشواره کم بیاور
حیرانم اما هیچکس حیران من نیست
باور کن اینجایی که دیدم جای زن نیست
اینجا برای خیزران لب را نیاری
آقا خدا ناکرده زینب را نیاری
اصلا ببین گل ها توان خار دارند؟
پرده نشینان طاقت بازار دارند؟
من راضی ام انگشتر من را بگیرند
وقت کنیزی دختر من را بگیرند
اینجا برای نعل پا دارند آنقدر
کنج تنور خانه جا دارند آنقدر
مهر و وفا که نه جفا دارند، اما
اینجا کفن نه بوریا دارند اما
باید مسیر تو چرا اینجا بیفتد
حیف از سر تو نیست زیر پا بیفتد
(علی اکبر لطیفیان)