شعر عاشقانه هاتف اصفهانی
شعر عاشقانه هاتف اصفهانی با مطلع ” چه شود به چهره زرد من نظری برای خدا کنی “
چه شـود بـه چهرهٔ زرد من نظری برای خـــــــدا کنی / که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی
تو شهی و کشور جان تو را تــو مهی و جان جهان تو را / ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی
ز تو گر تفقدو گر ستم، بود آن عنایت و این کرم / همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی
هــمــه جا کشی می لاله گون ز ایاغ مدعیان دون / شکنی پیالهٔ ما که خون به دل شکستهٔ مــا کنـــــی
تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین / همه غمم بود از همین، که خـدا نکرده خطا کنی
تو که هاتف از برش این زمـان، روی از ملامت بیکران / قدمی نرفته ز کوی وی، نظر از چه سوی قــفــا کنی 🙁
شاعر: هاتف اصفهانی
برای مشاهده اشعار بیشتر از این شاعر روی، اشعار هاتف اصفهانی کلیک کنید.
پی نوشت اول
نـِـگاهم کن که دلتـــنگ تـــوام بـــانـوی من لطفاً :(/ پریشانم بیا دستی بکش بر مــوی من لــطفـاً 🙁
تـــو سردت می شود خوابــت میآید استــرس داری / ســـرت را زودتــــــر بــگـذار بـــر بـــازوی مـَـن لطـفاً 🙁
چــرا این مبــلها اینقدر بی رحــمانــه دور از هـــم!؟ / بیــا بنشــین کــمی نـزدیــکتـــر پــهــلــوی من لطفاً 🙁
نـمـی خواهم بـخـوابـم دوســـــــت دارم دستــهایــت را / ببــینـم، این پتــو را هی نـکـش بر روی من لطفاً 🙁
” محمدسعید میرزایی ”
پی نوشت دوم
بــرو که زودتـر از آفــتاب بـرگردی / دوباره سـوی حـَــرم با شــتاب بــرگردی
علـــم به دوش سپاه مجاهدان! باید / بــــــرای یــاری این انقلاب برگـــردی
” محمد جواد غفور زاده – شفق ”
پی نوشت سوم
گـُـفتــی نمی خــواهی که دریا را بـــلــــد باشـی / اما تــــــو بایـــد خانه ی ما را بـــلـــد باشی
بــَـــنــــدر همیشه لـــهـــجــه اش گرم و صمیمی نیست / باید سکوتِ سردِ سرما را بلد باشی
یــــــک روز شاید در تب تـــــوفــــــــــان بپــیـچــــنـــدت / آن روز بایــــد راهِ صحـــرا را بــلـد باشی
شــایـــد خودت را خواستی یــک روز بـــرگـــردی / بـــاید مســــیــــــر کـــودکی ها را بلد باشی
” محمدحسین بهرامیان ”
برای مشاهده اشعار بیشتر، روی شعر عاشقانه ی زیبا کلیک کنید.