شعر برحذر باش علیرضا آذر + متن دکلمه لحد علیرضا آذر
۴٫۸ امتیاز ۵ رای

شعر برحذر باش علیرضا آذر + متن دکلمه لحد علیرضا آذر

شعر برحذر باش علیرضا آذر شعر برحذر باش علیرضا آذر + متن دکلمه لحد علیرضا آذر

شعربرحذر باش علیرضا آذر

برای مطالعه بیوگرافی کامل علیرضا آذر کلیک کنید.

شعر برحذر باش علیرضا آذر

بـَر حذر باش که این راهِ پر از بیم و امید … دلِ پُر خواهد و پای سبک و دست تهی
بر حذر باش که فرقی نکند در صفِ حشر … قدِ رنجور علف با تنهء سروِ سهی
تبِ اندوه بگیرد بدنت را محکم … تک و تنها سفری رو به نهایت باشی
زیر دستان لَحَد غرق خجالت بشوی … تازه فکر قدغن های خدایت باشی

دَست و پا بسته، دهان بسته، جهان هم بسته … ثانیه میرود و باز نمی گردد هیچ
لحظه وقتی برود تا که به پایان برسد … ته نشین می شود، آغاز نمی گردد هیچ
تبِ اندوه بگیرد بدنت را مُحکم … تک و تنها سفری رو به نهایت باشی
زیر دستانِ لَحَد غرق خجالت بشوی … تازه فکرِ قدغن های خدایت باشی
حق و ناحق شدنِ عمر مساوی بشود … کی قدم در گذرِ معرکه کافیست عزیز
هر چه کردی به خودت کردی و در خود بنویس … ساعتِ خواب شده، وقت تلافیست عزیز

مستِ اندوهِ حماسی وسطِ لحن و بیان … آخرین غمزهءِ اوزانِ مُتَنتَن بودم
پشت کمرنگ ترین فاجعه ها کشف شدم … آنکه در سفسطه جان کَند، فقط من بودم
چاره‌ای نیست از این راه گذر باید کرد … باید از وادیِ مشکوک به پایان برسی
این همه کوچه و پس کوچه که گَز کردی باز … باید آخر به همین پیچِ خیابان برسی
زندگی جایِ بدی بود، نمی فهمیدیم … و تمام هیجاناتِ جهان گور شدند
جبر از آغاز جهان مسئله ی تلخی بود … اختیار آمد و مجبور به مجبور شدند

شعر برحذر باش علیرضا آذر Copy Copy شعر برحذر باش علیرضا آذر + متن دکلمه لحد علیرضا آذر

با توام مرگِ پس از زنده به گوری و جنون … با توام گوش بده حرف زیاد است هنوز
آخرین برگِ درختانِ لبِ جادهءِ پوچ … سینه تو سینه‌یِ هوهو کشِ باد است هنوز
آتش معرکه بالاست پِیِ دود برو … هر کجا حضرت دادار که فرمود برو
در پِیِ گنگ ترین حلقهءِ مفقود برو … تو که رفتی پِیِ تاب و تپش رود برو
به قدم‌های اسیرِ لجنم فکر نکن … من همین بیخِ گُذر چشم به خون میبندم
و به هر دشنه که تهدید کند میخندم … من به هر زندهءِ ناچار نمی پیوندم
من به دستانِ خودم گورِ خودم را کندم … به پذیرایی و دفن و کفنم فکر نکن 
گاهی آهنگِ زلیخاست در آشوبِ دهان … با چه سمع و بصری شکوِه بگوید کنعان
یوسفِ دورِ مرا از غمِ تهمت بِرَهان … گرچه رو زخمی ام و دستْ کج و تُند زبان
به سر و صورت و دست و دهنم فکر نکن … بعدِ صد مرتبه توبیخ غلط کردی باز؟
ما که هستیم تو دنبال چه میگردی باز؟ … ماشه ات را بِچِکان مَرگ، اگر مَردی باز
تو که از منزلِ منقل تبر آوردی باز … هی به آیا بزنم یا نزنم فکر نکن 
مرگِ من، دل به طلوع شبِ جانکاه نده … رو به این خنده یِ در گریهءِ گهگاه نده
دل به تصویر بر آب آمدهءِ ماه نده … بختِ نامرد بزن بد به دلت راه نده 
به غم‌انگیزیِ فرزند و زنم فکر نکن … از من و بودن با من بگذر هم بستیز
پشت من منتظر خنجرِ تیز است عزیز … صاف بنشین وسطِ کتف من ای خنجرِ تیز
نفسی تازه کن و اَرّه بکش شاخه بریز … به غمِ جوجه کلاغی که منم فکر نکن

عاقبت تابِ مرا تاب نخواهی آورد … دشنه گر دشنهءِ تو شهر به ما گوید مَرد
دست بردار از این زیر و بمِ در پیگرد … شک نکن بی تو از این وَرطه گذر خواهم کرد 
به نشانی که نماند از بدنم فکر نکن … فصلِ پاییز رسید و غزلی نشکفتم
مثل بید از گذرِ باد بِهَم آشفتم … مثل برگ از بغلِ شاخه زمین می اُفتم
من که از منطق و دستورِ حقیقت گفتم … به مضامینِ مَجازیِ تنم فکر نکن 
گر چه بد رفتی و بد کردی و بد خواهم دید … گرچه با خونِ خودم پشت دلم داغ زدید
با توام ای خطِ ابرویِ کجِ در تهدید … باز با این همه هر وقت غمی شیهه کشید 
من همین نبشِ چنار و چمنم فکر نکن

Alireza Azar Lahad

شعر برحذر باش علیرضا آذر Copy شعر برحذر باش علیرضا آذر + متن دکلمه لحد علیرضا آذر


دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *