انشا درباره ی سرگذشت یک نیمکت

انشا از زبان یک میز

سرگذشت یک نیمکت (داستان کوتاه) اولین بار، تو کارگاه نجاری پایین شهر به دنیا اومدم. صندلی و میزم از چوب سفت و قرصی بود که محال بود موریانه بهش دندون…