شعر عاشقانه علیرضا آذر – ” ول کن جهان را قهوه ات یخ کرد “
شعر عاشقانه علیرضا آذر – ” ول کن جهان را قهوه ات یخ کرد “
اینبار شما، مهمان به شعر عاشقانه علیرضا آذر معروف به ” ول کن جهان را قهوه ات یخ کرد ” هستید. شاید این شعر زیبا و عاشقانه را روی در کافه های شهرتان دیده باشید.
خوب است و عمری خوب می ماند / مردی که روی از عشق می گیرد
دنیا اگر بد بود و بد تا کرد / یک مردِ عــاشـــق، خوووب میمیرد 🙁
از بس بدی دیدم به خود گفتم / باید کمی بد را بلد باشم
من شیرِ پاک از مادرم خوردم / دنیا مجابم کرد بد باشم!!
دنیا مجابم کرد بد باشم / من بهترین گاوِ زمین بودم(!)
الان اگر مخلوقِ ملعونم / محبوبِ رب العالمین بودم
سگ مستِ دندان تیز ِچشمانش / از لانه بیرون زد، شکارم کرد
گرگی نخواهد کرد با آهو / کاری که زن با روزگارم کرد 🙁
هرکار می کردم سرانجامش / من وصلهی ناجورتر بودم
یک لکه ی ننگ دائمی اما / فرزندِ عشقِ بی پدر بودم
دریای آدم زیر سر داری / دنیای تنها را نمیبینی
بر عرشه با امواج سرگرمی / پارو زدنها را نمیبینی
ای استوایی زن ، تنت آتش / سرمای دنیا را نمیفهمی
برف از نگاهت پولکی خیس است / درماندگی ها را نمیفهمی
درماندگی یعنی تو اینجایی / من هم همینجایم ولی دورم
تو اختیار زندگی داری / من زندگی را سخت مجبورم
شعر عاشقانه علیرضا آذر
درماندگی یعنی که فهمیدم / وقتی کنارم روسری داری
یک تار مو از گیسوانت را / در رخت خواب دیگری داری
آخر چرا با عشق سر کردی ؟ / محدوده را محدودتر کردی
از جانِ لاجانت چه می خواهی ؟ / از خط پایانت چه می خواهی ؟
این درد انسان بودنت بس نیست ؟ / سر در گریبان بودنت بس نیست ؟
از عشق و دریایش چه خواهی داشت / این آب تنها کوسه ماهی داشت
گیرم تورا بر تن سری باشد / یا عرضه ی نان آوری باشد
گیرم تورا بر سر کلاهی هست / این ناله را سودای آهی هست
تا چرخ سرگردان بچرخانی / با قدِ خم دکان بچرخانی …
پیری اگر روی جوان داری / زخمی عمیق و ناگهان داری
نانت نبود ، بامت نبود ای مرد ؟ / با زخم با ناسورت چه خواهی کرد ؟
پیرم دلم هم سنِ رویم نیست / یک عمر در فرسودگی ، کم نیست !
تندی نکن ای عشق کافر کیش / خیزابِ غم ، گردابهی تشویش
من آیههای دفترت بودم / عمری خدا پیغمبرت بودم
حالا مرا ناچیز میبینی ؟ / دیوانگان را ریز میبینی ؟
عشق آن اگر باشد که می گویند / دلهای صاف و ساده می خواهد
عشق آن اگر باشد که من دیدم / انسان فوق العاده می خواهد!
سنی ندارد عاشقی کردن / فرقی ندارد کودکی، پیری
هروقت زانو را بغل کردی / یعنی تو هم با عشق درگیری
حوّای من، آدم شدم وقتی / باغ تنت را بر زمین دیدم
هی مشت مشت از گندمت خوردم / هی سیب سیب از پیکرت چیدم
سرما اگر سخت است ، قلبی را / آتش بزن درگیر داغش باش
ول کن جهان را ! قهوهات یخ کرد / سرگرم نان و قلب و آتش باش !
این مُردهای را که پی اش بودی / شاید همین دور و ورت باشد
این تکه قلب شعله بر گردن / شاید علی ِ آذرت باشد
او رفت و با خود برد شهرم را / تهران پس از او تودهای خالی ست
آن شهر رویاهای دور از دست / حالا فقط یک مشت بقالی ست !
او رفت و با خود برد یادم را / من ماندهام با بی کسی هایم
خوب دستِ کم گلدان عطری هست / قربان دست اطلسی هایم
او رفت و با خود برد خوابم را / دنیا پس از او قرص و بیداری ست
دکتر بفهمد یا نفهمد باز / عشق التهاب خویش آزاری ست
جدی بگیرید آسمانم را / من ابتدای کند بارانم
لنگر بیاندازید کشتی ها / آرامشی ماقبل طوفانم
من ماجرای برف و بارانم / شاید که پایی را بلغزانم
آبی مپندارید جانم را / جدی بگیرید آسمانم را
آتش به کول از کوره میآیم / باور کنید آتشفشانم را
می خواستم از عاشقی چیزی / با دست خود بستند دهانم را
من مرد شبهایت نخواهم شد / از بسترت کم کن جهانم را
رفتن بنوشم اشکِ خود را باز / مردم شکستند استکانم را
تا دفترم از اشک میمیرد / کبرای من تصمیم میگیرد
تصمیم میگیرد که برخیزد / پائین و بالا را به هم ریزد
دارا بیافتد پای سارا ها / سارا به هم ریزد الفبارا
سین را ، الف را ، را و سارا را ! / درهم بپیچانند دارا را !
دارا نداری را نمیفهمد / ساعت شماری را نمیفهمد
دارا نمیفهمد که نان از عشق / سارا نمیفهمد ، امان از عشق
سارای سالِ اولی ، مرد است / دستانِ زبر و تاولی ، مرد است
این پاچه سارا مالِ یک زن نیست / سارا که مالِ مرد بودن نیست
شال سپیدِ روی دوشت کو ؟ / گیلاسهای پشتِ گوشت کو ؟
با چشم و ابرویت چها کردی ؟ / با خرمن مویت چها کردی ؟
دارا چه شد سارایمان گم شد ؟ / سارا و سیبش حرف مردم شد ؟
تنها سپاس از عشق خودکار است / دنیا به شاعرها بدهکار است …
دستان عشق از مثنوی کوتاه / چیزی نمی خواهد پلنگ از ماه
با جبر اگر در مثنوی باشی / لطفی ندارد مولوی باشی !
استادِ مولانا که خورشید است / هفت آسمان را هیچ می دیدست
ما هم دهان را هیچ می گیریم / زخم زبان را هیچ می گیریم
دارم جهان را دور میریزم / من قوم و خویش شمس تبریزم
نانت نبود ؟ آبت نبود ای مرد ؟ / ول کن جهان را… قهوهات یخ کرد
برای مطالعه اشعار عاشقانه ی بیشتر، روی شعر عاشقانه کلیک کنید.
برای مطالعه اشعار عاشقانه ی بیشتر از این شاعر، روی اشعار علیرضا آذر کلیک کنید.
برای مطالعه اشعار منتخب این شاعر، روی اشعار منتخب علیرضا آذر کلیک کنید.
برای مشاهده عکس نوشته های بیشتر، روی عکس نوشته های علیرضا آذر کلیک کنید.
برای مطالعه بیوگرافی این شاعر، روی بیوگرافی و زندگینامه علیرضا آذر کلیک کنید.
عکس نوشته های شعر عاشقانه علیرضا آذر ” ول کن جهان را قهوه ات یخ کرد “
ول کن جهان را قهوه ات یخ کرد!
یک مرد عاشق خوب می میرد!
باید کمی بد را بلد باشم!
کاری که زن با روزگارم کرد
من زندگی را سخت مجبورم
عشق؛ انسان فوق العاده می خواهد
یعنی تو هم با عشق درگیری
تهران پس از او توده ای خالیست