انشا درباره روزی را که دوست دارم تکرار شود
۳٫۷ امتیاز ۵۱ رای

انشا درباره روزی را که دوست دارم تکرار شود (۱)

مقدمه : همه ما در زندگی روزهایی را ،پشت سر گذاشته ایم که برخی از آنها برای ما سرشار از خاطرات خوبی بوده و حاضریم برای تکرارش هرکاری انجام بدهیم .

بدنه انشا: من روزهایی را دوست دارم که شادی زیادی در آن روز باشد، شاید کمی عجیب بنظر برسد اما خب هرکس سلیقه خاص خودش را دارد و همه آدما مثل هم نیستند.

روزهای شاد من خلاصه میشود در دورهمگی های خانوادگی، بیرون رفتن های دسته جمعی و دید و دید و بازدید اقوام .

روزهایی که این سه مورد برای من همزمان اتفاق می افتد درست فکر میکنم که در رویا به سر میبرم و سر از پا نمیشناسم، دلیلش هم این است که به من خیلی خوش میگذرد.

گاهی اوقات به این فکر میکنم، کاش وسیله ای داشتم که میتوانستم با آن زمان را وقتی که خیلی خوشحالم متوقف کنم ، تا اصلا زمانش تمام نشود .

اما خوب همه میدانیم که همچین چیزی نمیشود، اما اگر راستش را بخواهید، من زیاد مطمئن نیستم که نشود .

در این عصر پیشرفته که انسان دستگاهای خارق العاده زیادی اختراع میکند خدا را چه دیدی شاید ماشینی که زمان را متوقف کند هم اختراع کردند. آن روز مطمئن باشید که برای من نور علی نور است.

نتیجه: زمان میگذرد بی آنکه از من و تو اجازه ای بگیرد. تنها کاری که میتوانیم انجام بدهیم این است که در لحظه لحظه اش خاطره خوبی از خودمان به یادگار بگذاریم .

enasha darbare rozi ra ke dost daram tekrar shavad irnab ir انشا درباره روزی را که دوست دارم تکرار شود

انشا

انشا درباره روزی را که دوست دارم تکرار شود (۲)

 

مقدمه: همیشه وقتی توی یه شرایط خاص قرار می گیریم ،اولین حسی که به ما دست می دهد حس نا آشنایی و ترس است اما رفته رفته با درک موضوع و اتفاق می توان حس خود را به حسی زیبا و لذت بخش تغییر داد.

تنه انشا: حدود دو سال پیش در خانه ی ما همه در حال تکاپو و جنب و جوش بودند.

مادربزرگ و خاله و عمه  در خانه مشغول بودند و هرکدام کاری را پیش می بردند و می گفتند که امروز انتظار به پایان می رسد و خواهر(برادر) عزیزت بدنیا می آید.

و از آنجایی که قبل از آن مادر و پدرم به من گفته بودند که به زودی خواهری(برادری) برای من بدنیا می آورند،من خیلی ناراحت بودم زیرا که احساس می کردم با آمدن خواهر(برادر)جدیدم توجهات پدر و مادرم نسبت به من کم رنگ می شود و دیگر مرا مانند سابق دوست ندارند.

تمام آن روز تا مادر به همراه خواهر(برادر)جدیدم به خانه بیایند در اتاق خود نشسته بودم و ماتم زده به آینده فکر می کردم.

به گونه ایی که همه در خانه نگران برخورد من بعد از آمدن خواهرم(برادرم)بودند.

اما با وارد شدن مادر و پدرم و خواهرم(برادرم)و بعد از دیدن صورت هم چون ماه خواهرم(برادرم)و شباهت بسیار زیاد او به من حس خوبی  به من دست داد و مادرم اسباب بازی به عنوان هدیه به من داد و گفت این را خواهرت برای تو خریده است تا با آن و خواهرت بازی کنی و دیگر تنها نیستی و می توانید دوتایی باهم بازی کنید و از هم مراقبت کنید.

آن لحظه تمام حس های بد به من از بین رفت و من از خواهر(برادر)تازه واردم خیلی خوشم آمد و الان که دوسال می گذرد و خیلی خوشحالم که خواهری دارم و همیشه با همدیگر بازی می کنیم و من مراقب او هستم و نمی گذارم که اتفاقی برای او بیوفتد.

و من همیشه از این اتفاق خوشحالم و دوستدارم بار دیگر این روز اتفاق بیوفتد، زیرا که یکی از بهترین روزهای عمرم بود.

نتیجه گیری: زود قضاوت کردن اصلا کار خوب و درستی نیست،بنابراین همیشه تلاش کنیم که با آمدن و وارد شدن فرد جدیدی به خانواده با خلقی تنگ و دلی نامهربان با آن برخوردار نکنیم.

زیرا که می تواند در آینده به یکی از بهترین اتفاق های زندگیمان تبدیل شود و ما با بدخلقی و نامهربانی آن را خراب نکنیم.


دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *