خلاصه داستان رستم و سهراب
۵ امتیاز ۲ رای

خلاصه ای از داستان رستم و سهراب

kholasedastan rostamvasohrab irnab ir خلاصه داستان رستم و سهراب

خلاصه داستان رستم و سهراب

روزي رستم براي شکار به نزديکي هاي مرز توران مي رود، پس از شکار به خواب مي رود. رخش که رها در مرغزار مشغول چرا بوده توسط چند سوار ترک به سختي گرفتار مي شود. رستم پس از بيداري از رخش اثري جز رد پاي او نمي بيند. درپي اثر پاي او به سمنگان مي رسد. خبر رسيدن رستم به سمنگان سبب مي شود بزرگان و ناموران شهر به استقبال او بيايند. رستم ايشان را تهديد مي کند چنانچه رخش را به او بازنگردانند، سر بسياري را از تن جدا خواهد کرد. شاه سمنگان از او دعوت مي کند شبي را دربارگاه او بگذراند تا صبح رخش را براي او پيدا کنند. رستم با خشنودي مي پذيرد.

در بارگاه شاه سمنگان رستم با تهمينه روبرومي شود و عاشق او مي شود و او را توسط موبدي از شاه سمنگان خواستگاري مي کند. فرداي آن روز رستم مهره اي را به عنوان يادگاري به تهمينه مي دهد و مي گويد چنانچه فرزندشان دختر بود اين مهره را به گيسوي او ببندد و چنانچه پسر بود به بازو او؛ پس از آن رستم روانه ايران مي شود و اين راز را با کسي در ميان نمي گذارد.

پس از چندي که سهراب، جواني تنومند نسبت به همسالان خود شده است، نشان پدر خود را از مادر مي پرسد. مادر حقيقت را به او مي گويد و مهره نشان پدر را بر بازو او مي بندد و به او هشدار مي دهد که افراسياب دشمن رستم از اين راز نبايد آگاه گردد. سهراب که آوازه پدر خود را مي شنود، تصميم مي گيرد که ابتدا به ايران حمله کند و پدرش را به جاي کاووس شاه برتخت بنشاند و پس از آن به توران برود و افراسياب را سرنگون سازد.

افراسياب با حيله با عنوان کمک به سهراب لشکري را به سرداري هومان و بارمان به ياري او مي فرستد و به آنان سفارش مي کند که نگذارند سهراب، رستم را بشناسد. سهراب به ايران حمله ور مي شود و کاووس شاه، رستم را به ياري مي طلبد، رستم و سهراب باهم روبرو مي شوند. سهراب از ظاهر او حدس مي زند که شايد او رستم باشد ولي رستم نام و نسب خود را از او پنهان مي کند. در نبرد اول سهراب بر رستم چيره مي شود و مي خواهد که او را از پاي در آورد ولي رستم با نيرنگ به او مي گويد که رسم آنان اين است که در دومين نبرد پيروز، حريف را از پاي درمي آورند.

ولي در نبرد بعدي که رستم پيروز آن است به سهراب رحم نمي کند و همين که او را از پاي در مي آورد، مهره نشان خود را در بازوي او مي بيند. سهراب اينک به نوشداروي که نزد کاوس شاه است مي تواند زنده بماند ولي او از روي کينه از دادن آن خودداري مي کند. پس از آنکه او را راضي مي کنند که نوشدارو را بدهد، سهراب ديگر دار فاني را وداع گفته است.

غمنامه رستم و سهراب اتفاق مي افتد چون رستم بايد يگانه باشد و قدرتمدارن تاب دو نمونه مانند رستم را ندارند، چه کاووس شاه ايران که رستم به او خدمات بسيار کرده است ( هم اوست که از رساندن نوشدارو براي التيام زخم سهراب امتناع مي کند) و چه شاه توران که از رستم لطمه خورده است. سهراب که از پشت رستم است، ويژگي هاي او را دارد، حتي اسبي که مي تواند به او سواري دهد، اسبي است که از پشت رخش( اسب رستم) به دنيا آمده است. بنابراين تزوير و زور قدرتمداران به همراه خامي و بلند پروازي سهراب و غرور رستم که نام خود را براي فرزند فاش نمي کند، به فاجعه دامن مي زند که به پايان غم انگيز خود برسد.


دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *