شعر در مورد سرباز
۱ امتیاز ۲ رای

شعر در مورد سربازی

 شعر در مورد سرباز

شعر در مورد سرباز

بسوزد آنکه سربازی بنا کرد تو را از من مرا از تو جدا کرد

گروهبانان مرا بیچاره کردند لـــ ـباس شخصی ام را پاره کردند

به خط کردند تراشیدند سرم را لباس آش خوری کردند تنم را


شعر در مورد سربازی رفتن

هر روز تنگ غروب تو سربازی

صفا داره لب مرز تیر اندازی

تا چهل چراغ پادگان روشن میشه

سر دیگ عدسی غوغا میشه

توی دیگ عدس ، افتاده یک مگس

بخورم ، نخورم گرسنه می مونم

قدر آش ننم رو حالا می دونم

سر پستم رسیدم خوابم آمد

محبت های مادر یادم آمد

نوشتم نامه ای با برگ چایی

کلاغ پر میروم مادر کجایی

نوشتم نامه ای با برگ انگور

جدا گشتم دو سال از خانه ام دور
———————————————————————-
شعر در مورد سربازی نیروی زمینی ارتش

غضنفر سربازیش تموم میشه،

وقتی کارت پایان خدمتشو بهش میدن

نگاه میکنه میگه: ای بابا، من که ازینا چهارتا دارم! …
——————————————————————–
شعری در مورد سربازی

به عضنفر میگن چرا میری سربازی؟

میگه والا فقط به خاطر مرخصی هاش
—————————————————————
شعر در مورد خدمت سربازی
خوشا روزی که من پنج ساله بودم

درون کوچه ها آواره بودم

چرا مادر مرا بیست ساله کردی

میان پادگان آواره کردی

دم دروازه شهر که رسیدم

صدای طبل و شیپور را شنیدم

به خود گفتم که این طبل نظام است

دو سال شخصی گری بر من حرام است

گروهبانان مرا بیچاره کردند

لباس شخصیم را پاره کردند

به خط کردند تراشیدند سرم را

لباس آشخوری کردند تنم را

لباس آشخوری رنگ زمین است

برادر غم مخور دنیا همین است

نگو خدمت بگو زندان هارون

که دل را در جوانی می کند خون

نگو خدمت بگو سرچشمه غم

نگهبانی زیاد مرخصی کم

مسلسل لوله خودکار دارد

گهی تک تیر گهی رگبار دارد

کلاغ پر می روم کاسه به دندان

برای خوردن یک لقمه نان

نوشتم نامه ای با برگ چایی

که هر وقت می خوری یادم بیایی

لب چشمه نشستم خوابم آمد

محبت های مادر یادم آمد

بمیرد آن که سربازی بنا کرد

تمام دختران را چشم به راه کرد


دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *