شعر خنده دار دانشجویی | شعر طنز در مورد دانشجو
۳٫۹ امتیاز ۷ رای

شعر خنده دار دانشجویی | شعر طنز در مورد دانشجو

شعر طنز دانشجویی irnab ir شعر خنده دار دانشجویی | شعر طنز در مورد دانشجو

شعر طنز دانشجویی

شعر درباره دانشجو،شعر طنز در مورد دانشگاه

شعر دانشجو طنز,شعر دانشچویان جدید الورود,شعر درباره دانشجو,شعر طنز در مورد دانشگاه,شعر درباره دانشجو,شعر طنز در مورد دانشگاه,شعر خنده دار دانشجو,شعر دانشجو و استاد,شعر روز دانشجو,شعر درباره دانشجو,شعر طنز دانشجويي,شعر طنز دانشجویان,شعرطنز,شعر,اشعارطنز

بسی رنج بردم در این سال سی که مدرک بگیرم زبد شانسی

نشد، دادم از کف همه زندگی نهادم به سر افسر بندگی

نبودم اوایل چنین ناتوان که بودم به سر موی و بودم جوان

نه تن خسته و ناتوان بودمی نه اینگونه نامهربان بودمی

نه اهریمنی طینتی داشتم نه بر خوی بد عادتی داشتم

کنون بشنوید اینکه بیچاره من چه سان گشته‌ام اینچنین اهرمن

بود شرح احوال من بس دراز ولی قطره ای گویم از بحر، باز

به هوش و خرد شهره بودم به شهر نبودی چو من درس خوانی به دهر

به کنکور و در رزم کنکوریان زدم تستها را یکی در میان

به کف آمدم رتبه‌ای زیر صد نیارد چو من رتبه کس تا ابد

خیالم که دیگر مهندس شدم نبودم خبر زینکه مفلس شدم

به خود وعده‌ای نیک دادم همی که چون در خط درس افتادمی

بیابم اگر صد هزاران کتاب زنم از خوراک و ببرم ز خواب

چنانش بخوانم به روزان و شب که خود گردم از کار خود در عجب

ولیکن چو پایم بدینجا رسید نبیند دو چشمت که چشمم چه دید

به هنگامه ثبت نامم دمار برآمد به یک روزه هفتاد بار

به «آموزش»اش چون گذارم فتاد رخ سرخ من رو به زردی نهاد

چو دادندمی صد هزاران ورق به رخساره زردم آمد عرق

چنان بی کس و خسته ماندم به صف که رست از کف کفش مخلص علف

پس از آن چو دیگر به صف ماندگان به یک نمره گشتم من از بندگان

بماند…، پس نمره‌ای گم شدم جدا از خود و شهر و مردم شدم

به خود گفتم این زندگی بهتر است ره دانشم راه پر گوهر است

گذشتم از آن فکر پیشینه‌ام که من دیگر آن شخص پیشین نه ام

به من چه که دیگر کسان چون کنند؟ به من چه، چه در کار گردون کنند؟

به من چه فلانی دل آزرده است؟ به من چه خر مش رجب مرده است؟

که دانش چراغ ره آدم است کلید در گنج این عالم است

چو فرصت غنیمت شمارم کنون مرا علم و دانش شود رهنمون

پس از آن به مکتب نهادم چو پای ز یک درب چوبی بسی بی صدای

به رزم اندر آمد یکی اوستاد بگفتا: شکاری به دام اوفتاد

بچرخید و گردید و غرید و گفت: در این پهنه یکدم نشاید که خفت

که من دکترا از فلان کشورم یل سر سپاه فلان لشکرم

کنون گفته باشم به آغاز درس ز کس گر نترسی، ز مخلص بترس

بگفتم که درست بسی ساده است کدامین خرا ز درست افتاده است؟

بگفتا که : درسم بسی مشکل است خیالات تو بچه جان ، باطل است

چنانت بکوبم به گرز گران که پولاد کوبند آهنگران(۱)

پس از آن سخنها و آن سرگذشت دوماهی چو از آن سخن‌ها گذشت

ریاضی یکم نمره بر شیشه زد هزاران غمم تیشه بر ریشه زد

علومی چو بر بنده لشکر کشید سپاه معارف به دادم رسید

گرفتم یکی بیست از ریشه‌ها نشد کارگر زخم آن تیشه‌ها

پس از آن معارف ز من قهر کرد دهانم ز تلخی چنان زهر کرد

به تالار و در گرمی ماه تیر درآمد ز در اوستادی چو “شیر”(۲)

بگفتا که در رزم نام آوران بدان،‌ خوان اول بود امتحان

فراهم شد از جمع ما لشگری یکی پهلوان‌تر از آن دیگری

اتودها کشیده همه از نیام که باید نمودن به دشمن قیام

فرودآمد آن یل چو از پشت زین ببست افسار رخش خود بر زمین

کشید از نیامش سوالات را بگفتا که حل کن محالات را

سپه را به یک غرش آرام کرد یلان را چنان اسب خود رام کرد

بگفتا که درسم بسی ساده است؟! کدامین خر از درسم افتاده است؟!

کنون گر توانی بیا بچه‌جان به فنی تو خود را زچنگم رهان

نشستم چنان سنگ بر صندلی به خود گفتمی اینکه ول معطلی

برو فکر دیگر بکن ای جوان مگر ترم دیگر شوی پهلوان

شدم بر خر نحس شیطان سوار دو صد حیله را چون نمودم قطار

به یک روزه صدها گواهی بکف به ظاهر پریشان و در دل شعف

بگفتم که من موقع امتحان ببودم به بستر بسی ناتوان

که رحمی کن ای پهلوان رهنما بیا بر من اکنون تو راهی نما

کنون تا نیفتم به حال نزار برونم کش از پهنه کارزار

دو ترمی در این نابرابر نبرد دگر از چه آرم سرت را به درد

هزاران کلک را زدم بیش و کم که شاید برون آیم از پنچ و خم

رهی پرفراز و خم اندر خم است در این ره هزاران چو من رستم است

یکیشان به رخش و یکی مرده رخش یکی با درفش و یکی بی درفش

هر آن یک در اندیشه کارزار مگر آخر آید غم روزگار

شعر خنده دار دانشجویی | شعر طنز در مورد دانشجو

الا استاد درس احتمالات

دگر دق کرده ام از این مقالات

“فضای احتمال ” و” Sample space”

“ضریب شانس” و از اینسان عبارات

به جان تو ندیدم در همه عمر …

“مساعد حالتی ” از “جمله حالات “!!!

منم دانشجوی مشروط و بدبخت …

تویی استاد با فضل و کمالات

چو کازینو شود توی کلاست …

ز تاس و سکه و اینگونه آلات !

بیا جای قمار و شیر یا خط

به من آموز قدری از کمالات !

یقین دارم که اندر نرد و شطرنج

شوی یا مارس ، یا افتی به شهمات !

سه ترم است اینکه در دستت اسیرم

چنان ماهی که در انبار شیلات

بده یک نمره ی “پاسی ” از این درس

مگر ممکن شود روزی محالات !!!

شعر درباره دانشجو،شعر طنز در مورد دانشگاه

لامپ را کش نرویم !!!

آخر این دزدی لامپ …

از کجا میخورد آب ؟ !!!!

و چرا از سر شب تا دم صبح …

کله ها می شکند؟ !!!

لامپ را کش نرویم …

شاید این نور ضعیف …

روشنی بخش اتاقی باشد !

دل پردردی شاید …

میرود دست به آب …

چه ضعیف است این برق !

و چه کم نور این لامپ !!!

مردم سر بطری(۱) …

چه صفایی دارند !

سقفهاشان پر نور…

لامپهاشان نور افشان باد !

من ندیدم خودشان …

بی گمان میدانم …

دست آنها کج نیست !!!

ماهتاب آنجا …

میکند روشن پهنای اتاق !

مردم سر بطری می دانند …

“استکی(۲)” بی رحم است ….

و “شماعی (۳)” بی حال !!!

مردم سر بطری …لامپ را می فهمند !!

کش نرفتندش …

ما نیز ….

لامپ را کش نرویم !

شعر خنده دار دانشجویی | شعر طنز در مورد دانشجو

اهل دانشگاهم…

روزگارم خوش نيست!

ژتوني دارم ، خرده عقلی ، سر سوزن شوقي !

اوستادی دارم … ، بهتر از شمر و یزید!!!

دوستانی همه چون من مشروط!!!

و اتاقی که همین نزدیکیست …

پشت آن کوه بلند !!!


دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *